بهرام پنجم و مسئله به شاهی رسیدن او
بهرام پنجم و مسئله به شاهی رسیدن او
در پی کشته شدن یزدگرد یکم شاه ساسانی وقت با لگد اسب در نزدیکی نیشابور در سال 420 میلادی، هجدهم نوامبر بهرام پسر او (بهرام گور) خود را بهرام پنجم شاه ایران خواند. شاپور برادر بزرگ بهرام قبلا در یک درگیری کشته شده بود و نرسی برادر میانی، مقام پادشاهی را نمی پذیرفت و بزرگان ایران با شاه شدن بهرام موافق نبودند. یکی از دلایل مخالفت بزرگان این بود که مادر او سوشندخت، یک بانوی ایرانی یهودی بود. بزرگان ایران (به نوشته مورخان اروپایی: طبقه گرندیز، و یا گراندس) در دوران سلطنت 21 ساله یزدگرد نسبت به پیروان ادیان دیگر، بسیار حساس شده بودند زیرا که یزدگرد وسیعا به مسیحیان قلمرو ایران آزادی مذهبی و اجازه تاسیس کلیسا و حتی تبلیغ داده بود (یهودیان از زمان کوروش بزرگ از چنین آزادی برخوردار بودند) و موبدان زرتشتی که با این همه تسهیلات موافق نبودند او را «یزدگرد گناهکار» می خواندند. در دوران ساسانیان، روحانیون زرتشتی، سرداران و سالاران ارتش و سران خاندانها را «بزرگان» خطاب می کردند که به باور زبانشناسان تاجیک، واژه «گراندس» در زبانهای لاتین از واژه «گران زا = گرانزاد» پارسی میانه متداول در «دره زرافشان» گرفته شده است یعنی بزرگ و بزرگ بودن، و «بزرگی» در ایران دوران ساسانیان بر پایه ثروت و داشتن سرمایه نبود؛ بلکه معلومات، ایراندوستی و فداکاری در راه میهن و هموطنان و پیروی راسخ از آیین ایرانیان و علاقه مندی به فرهنگ ایرانی ملاک «بزرگی» بود (تقریبا معادل اشرافیت در اروپای قرون وسطا و جدید تا انقلاب فرانسه، که سرمایه داران «اشراف» خوانده نمی شدند و بورژوا بودند).
بزرگان وقت ایران از آن هراس داشتند که بهرام با داشتن مادری یهودی، همانند پدرش وسیعا آزادی مذهب بدهد. به علاوه، آموزگار نظامی او، منذر ابن نعمان (حکمران حیره، منطقه ای در جنوب کوفه و چسبیده به آن که طایفه لخمیون در آنجا زندگی می کردند و عربستان ایران خوانده می شد) یک مسیحی بود. با این تصور، بزرگان ایران شاهزاده ای به نام «خسرو» را به عنوان شاه اعلام کردند. ولی بهرام که مردی نظامی و دلاور بود و در ارتش هواداران فراوان داشت بر آنان غلبه کرد. درباره شاه شدن بهرام داستانسرایی بسیار شده است، ازجمله این که تاج سلطنتی را میان دو شیر قرار دادند تا هرکدام (بهرام و یا خسرو) که آن را به دست آورد؛ شاه شود که بهرام به میان شیرها رفت و تاج را ربود.
بهرام با این پیروزی، سیاست پدر (دادن آزادی مذهبی) را در پیش نگرفت و به خواست موبدان به آذربایجان رفت و نسبت به آتشکده «آذر گشنسپ» مستقر در منطقه گزن (جزن) ادای احترام کرد. بهرام که 17 سال و چند ماه سلطنت کرد، برای راضی نگداشتن موبدان، حتی خودمختاری تاریخی ارمنستان (از زمان داریوش بزرگ) را لغو کرد و آن را به صورت یک ساتراپی (استان) درآورد. بهرام رومیان را هم که درصدد حمایت از مسیحیان قلمرو ایران برآمده بودند، در جنگ شکست سخت داد و هپتالها را از مرزهای شمالشرقی ایران (مرزهای منطقه سغدیانا و در آن زمان شامل همه تاجیکستان امروز، بخارا، سمرقند، خوارزم، بلخ و ...) بیرون راند. بهرام در سال 438 میلادی در جریان شکار گور ناپدید شد و ایرانیان نزدیک به دو سال او را زنده می پنداشتند و شاه تازه انتخاب نکردند. برخی از مورخان حدس زده اند که به باتلاقهای زاینده رود فرو رفته باشد. فردوسی درباره مرگ بهرام گفته است: بهرام که گور می گرفتی همه عمر ـ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت.
طبری مورخ شهیر ایران (متولد آمل مازندران) از بهرام پنجم به عنوان شاهی آبادگر نام برده که هر جا توانسته بود باغ ملی (بوستان عمومی) و ساختمان دولتی به وجود آورده بود. کاخ ساسانیان در سروستان (استان فارس) از یادگارهای دوران بهرام پنجم است.
منبع : روزنامک